قایق انزوا
تو آسمون قصه ها نگاهش
رو دیدم و نشستم به کنارش
یهو انگار زدش نفس تو رگهام
تو بیداری شدم راهی خوابش
دلم به طرفه چشم خمارش
مثه پرنده افتاد توی دامش
به چشم عاشقا جوون و پیرش
دیگه توی قفس شدم اسیرش
وقتی که اون تنهام گذاشت
قایق انزوا شدم
راهی دریای سکوت
غریق واژه ها شدم
بازم نگاه اون اومد سراغم
چشاش زدن آتیش به روزگارم
غمم پرنده شد اومد رو کاغذ
ترانه شد نشست به قلب یارم
هزار و یک شبم به غصه سر شد
زمونه زد قلم نقش بر آبم
این همه آرزو که روزی داشتم
شدن همه حباب روی آبم
وقتی که اون تنهام گذاشت
قایق انزوا شدم
راهی دریای سکوت
غریق واژه ها شدم